ناخدایی برای «ما» شدن!
0
وقتی دربارهاش میخواندم، انگار آن نوجوان جلویم نشسته بود و حرف میزد و قصه میگفت و استدلال میکرد. بارها و بارها بیاختیار پرسیدم: «مگر میشود؟» شاگردی که پر از سؤال بود و مدام میخواند و بیشتر فکر میکرد، مردی که دوستداشتنش را نشان میداد، پدری که بودنش به چشم فرزندانش میآمد، استادی که نامههایش برای شاگردانش سراسر احساس و عاطفه بود...