دروازه شهادت هیچ وقت در کردستان بسته نشد
0
فقط خدا میداند عشق و علاقه این پدر و دختر به یکدیگر چقدر عمیق بود. همه میدانستند که آقا جواد، دخترش را چقدر دوست دارد. پیش میآمد که اگر نصف شب نازگل چیزی میخواست، آقا جواد کل شهر را میگشت تا مگر دکهای باز پیدا کند و چیزی را که نازگل خواسته بود، برایش بخرد